روشنفکری



محققان در آمریکا توانسته اند برای اولین بار به صورت غیرتهاجمی بین مغز سه انسان ارتباط برقرار کرده و این گونه از آنها برای حل معمایی استفاده کنند. ارتباط مغز با مغز (Brain-to-Brain Interface) به واسطه تکنولوژی انجام می شود. محققان برای برقراری این ارتباط از الکتروانسفالوگرافی و دستگاه تی ام اس (Transcranial Magnetic Stimulation) استفاده می کنند. درک این موضوع به کمی آشنایی با عملکرد مغز و توانایی های آن احتیاج دارد. مغز انسان نوعی فعالیت الکتریکی دارد. در واقع جریان یون ها در اطراف نورون ها نوعی جریان الکتریکی ایجاد می کند که مجموع آنها توسط الکتروانسفالوگراف گرفته شده و پس از تقویت به صورت نوار مغز ارائه می شود. پس نوار مغز نوعی دریچه به جهان فعالیت های الکتریکی مغزی محسوب می شود. ما از نوار مغز می توانیم اطلاعات زیادی درباره حالت مغزی کسب کنیم؛ برای مثال می توانیم بفهمیم آیا فرد مزبور خواب است یا بیدار، آیا در حال استراحت است یا نه، برانگیخته شده و به موضوعی توجه دارد؟ هرکدام از این حالات امواج خاصی تولید می کنند که به مثابه نشانگرهای مغز در یک نوار محسوب می شوند. در یک سیستم ارتباط مغز به مغز، نوار مغز نقش گیرنده را ایفا می کند. در ارتباط مغز به مغز، یک سو فرستنده و سوی دیگر گیرنده است. نوار مغز پردازش های فرستنده را به ما نشان می دهد. حال ما باید توسط تکنولوژی آنچه از فرستنده به دست آورده ایم به مغز دیگر یا همان گیرنده انتقال دهیم. برای این انتقال باید دستگاهی داشته باشیم تا این امواج را این بار به زبانی که مغز توانایی کسب و فهم آن را دارد، ترجمه کند. این کار را دستگاه تی ام اس انجام می دهد. تی ام اس نوعی تحریک غیرتهاجمی مغز است. در این دستگاه تحریک توسط میدان الکترومغناطیس انجام می شود. این میدان الکترومغناطیس نوعی جریان الکتریکی در منطقه خاصی از مغز ایجاد می کند. این جریان الکتریکی خود به مثابه نوعی پیام در مغز عمل می کند؛ بنابراین کاملا مشخص است که دستگاه تی ام اس کاری برخلاف الکتروانسفالوگراف انجام می دهد و آنچه را ما به عنوان داده از فرستنده ها کسب کرده ایم، در نهایت به یک تغییر الکتریکی موضعی در مغز گیرنده تبدیل می کند؛ این گونه پیام از فرستنده به گیرنده منتقل می شود. این کاری است که در ارتباط یک مغز با مغز دیگر انجام می شود و مبنای چیزی است که Brain-to-Brain Interface نامیده می شود؛ اما اهمیت کار جدید در این است که به جای دو مغز، سه مغز به هم متصل شده است. اینکه ما بتوانیم ارتباط مغزها را از دو مغز فراتر ببریم، در واقع مقدمه ای برای ساخت شبکه ای مبتنی بر اتصال مغزهاست. از این رو محققان برای این کار جدید عنوان مغز-شبکه یا BrainNet را به کار برده اند که شباهت بسیار زیادی به کلمه اینترنت دارد. این موفقیت راه را برای اتصال چندین و شاید در نهایت، بی نهایت مغز به هم را باز می کند.

حال کمی می توانیم عقب تر بنشینیم و این دورنما را با هم مشاهده کنیم. فرض کنید میلیون ها مغز با توسل به این تکنولوژی به یکدیگر متصل شوند. در این صورت انسان ها می توانند به صورت گروهی درباره مسئله خاصی تصمیم بگیرند. هر مغزی می تواند موضوعی را از جنبه خاصی نگاه و درک کند. وقتی این جنبه ها در کنار هم قرار گیرند، ما می توانیم نوعی نگاه بینامغزی به موضوعات داشته باشیم و تصمیم های بزرگی را اتخاذ کنیم. این موضوع می تواند به اکتشافات بزرگ نیز منجر شود.

چنین طرح بزرگی درعین حال سوال های اخلاقی متعددی را نیز مطرح می کند. آیا ممکن است مثل هر چیزی دیگر مغز-شبکه نیز مورد سوءاستفاده قرار گیرد. فرضا دولت ها و حکومت ها از آن برای تحت انقیاد قراردادن ذهن های شهروندان خود استفاده کنند؟ یا مثلا گروه های نوتاسیسی در فضای ی مانند گروه القاعده یا داعش از این تکنولوژی برای یکی کردن نیروهای خود استفاده کرده و این گونه ضربات بسیار مهلک تری را بر پیکره بشریت وارد کنند؟ همه اینها سوالاتی است که در ذهن مطرح می شود و گاه هولناک جلوه می کند؛ اما هیچ گاه نباید چنین نکات و سوالاتی مانع پیشرفت علم و ورود آن به حوزه های جدید شود.

تاریخ نشان داده که اگر گروه و مکتبی به مخالفت با علم دست زد، محکوم به شکست و نابودی است. فقط دنیای جدید باید شرایطی را به وجود آورد که از احتمال سوءاستفاده از این کشفیات و تکنولوژی های جدید کاسته شود. شاید تنها چیزی که بتواند از تبعات منفی این گونه کشفیات بکاهد، تاکید هرچه بیشتر بر دو مقوله بسیار ارزشمند آزادی و دموکراسی است.


دکتر عبدالرضا ناصرمقدسی


با سلام و احترام


در اسفندماه ۱۳۹۷ و فروردین ۱۳۹۸ فایل های پانزده جلسه فلسفه زیست شناسی بر روی کانال فلسفه تحلیلی و فلسفه علم قرار گرفت. با مراجعه به این کانال تلگرامی که آدرس آن در بالای همین وبلاگ هست می توانید فایل های را با پیگیری #فلسفه_زیست_شناسی پیدا کنید.


از دیروز هم بارگذاری فایل های فلسفه دین آغاز شده است و با پیگیری #فلسفه_دین هم می توانید این فایل ها بیابید.


هدف ما ترویج بهتر و ساده تر علم و عمومی کردن آن در جامعه ایران است.


با احترام

مهدی دزفولی




نقد حجاب شرعی در عصر پیامبر را سال 1392 نوشتم و انتشارات نظری منتشر کرد و حالا در سایت و اپلیکیشن طاقچه موجود می باشد. گمان می کنم برای دوستانی که دسترسی راحتی به کتاب ندارند و به دلیل گران شدن کاغذ، تهیه کتاب براییشان سخت است، تهیه این کتاب از طریق این سایت و اپلیکیشن ساده تر و بهتر باشد.


برای تهیه این کتاب می توانید اینجا را کلیک کنید.


خسرو باقری استاد فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران در چهارمین نشست اساتید منتخب علوم انسانی اسلامی با موضوع «روان شناسی اسلامی»، اظهار کرد: روان‌شناسی اسلامی اگر بخواهد به نحوی تحقق پیدا کند باید دو قسمت داشته باشد؛ یک قسمت مبنایی و مفروضات اساسی است که می‌توان انتظار داشت از دیدگاه اسلامی به دست بیایید ولی در قسمت دوم باید با تکیه بر تصویر تحقیق تجربی خود را انجام دهیم و روان‌شناسی را بسازد.


وی افزود: روان‌شناسی اسلامی اگر بخواهد تحقق پیدا کند از جنس تاسیس خواهد بود ولی مثل بقیه روان‌شانسی ها که زیرساخت فلسفی و زیر ساخت مبنایی دارند طبیعتا وامی است که روان‌شناس از یک نگرش و فرضیات خاصی دریافت می‌کند و با تکیه بر آن و با الهام گرفتن از آن فرضیه پردازی می کند و سپس فرضیه ها را باید در عرصه تجربی آزموده شود و یافته هایی به دست بیاید.


باقری با بیان اینکه روان‌شناسی اسلامی، نباید اختصاص به مسلمانان داشته باشد بلکه باید روان تمامی انسان‌ها را مورد مطالعه قرار دهد، تاکید کرد: روان‌شناسی اسلامی باید قابلیت آن را داشته باشد که همه انسان ها از جمله مومن و مشترک را مورد مطالعه قرار دهد و به تقسیم بندی های جنسی و سنی اختصاص نداشته باشد.

وی گفت: قسمت هایی از روان‌شناسی که بخواهد در عرصه‌های کاربردی و درمان و مورد استفاده قرار گیرد باید گستره وسیعی داشته باشد و برای همه انسانهایی که با مشکلات روانی مواجه هستند چاره سازی کند؛ به عبارتی مراجعان یک روان درمان‌گر اسلامی، مومنانی که به باورهای اولیه همچون خدا و آخرت اعتقاد دارد نخواهند بود.

وی گفت: ما برای مراجعه‌کنندگان دو دسته برنامه داریم برای کسانی که ایمان به خدا دارند که براساس اعتقاداتی که دارند می‌توانیم روش‌های درمانی خود را برای آنها به کار گیریم، دسته دوم کسانی هستند که انسان عاقل هستند و بر اساس این وضعیت باید سازماندهی را برای آنها ایجاد کنیم.

باقری ادامه داد: وقتی در آیات قرآن دوزخیان از احوالات خود سخن می گویند: «لَو کُنّا نَسمَعُ أَو نَعقِلُ ما کُنّا فی أَصحابِ السَّعیرِ: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل می‌کردیم، در میان دوزخیان نبودیم» بحث این است که انسان عاقل هیچگاه اهل آتش نخواهد شد بلکه آدم ابله در مسیری حرکت می‌کند که گرفتار این مسائل می‌شود.

عقل؛ سرمایه مشترکی برای همه انسان‌ها

وی با بیان اینکه عقل سرمایه مشترکی برای انسان‌هاست که بر پایه آن یکدیگر را متقاعد می‌کنند، افزود: عقل با تحلیل و استدلال به کمک انسان ها می‌آید تا کارهای مضر و مفید را تشخیص دهند و در آیه‌ای دیگر به آن صحه گذاشته است.

باقری ادامه داد: در حدیث معروف «إِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَیْنِ» ذکر شده که خداوند برای مردم دو حجت ظاهری و باطنی قرار داده که حجت ظاهری انبیا و رسول و حجت باطنی عقول هستند.

استاد فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران ادامه داد: در روان‌شناسی اسلامی برداشت این است که روان‌شناسی باید بر اساس مفاهیم دینی همچون توکل، خدا و . صحبت کند در صورتی که این یکی از شاخه های کارکردی علوم انسانی می‌تواند باشد.


باقری تاکید کرد: مطالعه نفس مشکل است و علم النفس می‌تواند به عنوان بحثی فلسفی مطرح شود اما اگر بخواهد رغیب روان‌شناسی باشد باید این مشکلات را در برابر خود دارد ولی روان‌شناسی علمی تجربی است که از طریق برخورد با پدیده های قابل مطالعه تجربی را مطالعه می‌کند.


وی ادامه داد: فطرت موضوع راهگشایی نیست چون مفهوم مبهمی در قرآن دارد به همین دلیل تبیین‌هایی که افراد از فطرت کرده‌اند بسیار متفاوت است و تبین های حداکثری داریم مثل شهید مطهری که می خواهد به همه ابعاد گسترده در وجود انسان به عنوان فطریات از آن یاد می کند.


این استاد دانشگاه گفت: برخی معتقدند که انسان، مدنی بالطبع است و برخی دیگر از علما و اندیشمندان مسلمان اجتماعی بودن را از ضروریات عنوان می‌کنند.


وی با بیان اینکه گسترش مفهوم فطرت که به همه عرصه های وجودی انسان می‌پردازد مسیر پرتلاطم و چالش برانگیز دارد، افزود: برداشت من این است که در قرآن به فطرت به عنوان یک اصطلاح اشاره می‌کند همانطور که در آیه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» به رابطه بین انسان و خدا اشاره دارد.


باقری اضافه کرد: عمل یک مفهوم مفیدی است که در مفاهیم اسلامی امکان مطالعه تجربی را فراهم می آورد و می تواند نتایج خوبی داشته باشد به این دلیل که جایگاه عمل در قرآن روشن است زیرا به لحاظ کمی و کیفی یک مفهوم کلیدی در قرآن به شمار می‌آید و به لحاظ کمی نیز به وفور کلمه انسان در قرآن بکارگرفته شده است.


وی در پایان سخنانش گفت: به لحاظ کیفی مفهوم عمل مفهوم و جایگاه بسیار بالا و وزن سنگینی دارد؛ اول اینکه مفهومی است فراگیر نسبت به همه انسان ها و همه انسان‌ها را در بر می‌گیرد و بُعد دیگر این است که عمل انسان برای او هویت‌ساز است و لذا بهشت و جهنم ظاهرا تجسم اعمال انسان است.


محسن زمانی / محقق پژوهشگاه دانش های بنیادی (IPM)
 

متن کتاب بسیار خوش خوان است و فارسی آن دست انداز ندارد و روان است. در مواجهه اولیه با کتاب حدسم این بود که با نویسنده ای دو زیست از نظر فلسفی مواجه هستم، یعنی کسی که از سنت تحلیلی بر آمده و به پژوهش درباره فیلسوفان و فلسفه قاره ای می پردازد یا بالعکس. اما در ادامه متوجه شدم که چنین نیست. پیترزما از مفهوم «برون گرایی» یا externalism در سنت معرفت شناسی تحلیلی معاصر با ارجاع به کسانی چون آرمسترانگ استفاده کرده است. بخش قابل توجهی از نقدم به این استفاده پیترزما از این مفهوم است و می کوشم از آن نتیجه ای برای تعامل بین حوزه های فلسفه بگیرم. درنهایت چند سوال مطرح می کنم.

سنتی دیرپا در فلسفه وجود دارد که در آن به نحوه باور آوردن مان و موضوع آن می پردازد. اینکه چگونه باورهای جزیی و کلی مان حاصل می شود و در این مسیر چه فرآیندهایی در کارند؟ آیا مفاهیمی که به اشیا اطلاق می کنیم، حاصل انتزاع از تجربه اند یا قالب هایی هستند که ذهن از پیش در خود دارد؟ دیگر اینکه محتوای باورها و موضوع تجربه های ما چیستند؟ آیا ایده ها، داده های حسی هستند یا برساختی از آنها هستند یا خود اشیا؟ آیا وجود ذهنی است؟ در اینجا کاری توصیفی می کنیم، از نحوه ای که باورهای مان را می سازیم و اینکه محتوای باورهای مان چیست. البته پیش از آن هم به این سنت معرفت شناسی می گفتند. در مقابل به چیز دیگری هم معرفت شناسی می گویند. در معنی اخیر گذشته از تحلیل مفاهیم معرفتی، در پی آن هستیم که بدانیم هنجارهای معرفتی کدامند؟ یعنی به چه چیزهایی باید باور داشت و به چه چیزهایی نباید باور داشت؟ برای نمونه یک شاهدگرا می گوید تنها به چیزهایی باور داشت که برای شان شاهد داریم. در معرفت شناسی اختلاف نظر از این می پرسیم که در شرایطی که با همتای معرفتی خود اختلاف نظر داریم، باید چه رویکرد باوری اختیار کنیم؟ در معرفت شناسی دینی می پرسیم که آیا تجربه دینی می تواند باور دینی را مجاز کند؟ به این معنی معرفت شناسی علمی هنجاری است.

در سنت تحلیلی معاصر به آن دانش توصیفی که در آغاز از آن سخن گفته شد، نام هایی دیگر می دهند و پاسخ به آن پرسش ها را می توان غالبا در فلسفه ذهن و مباحثی راجع به ادراک و محتوای حالت ذهنی و مباحث متافیزیک یافت. قطعا نارواست که من به سبب آنکه در سنت تحلیلی تربیت یافته ام، بگویم که معرفت شناسی را باید به این دانش هنجاری اطلاق کرد و نه آن علم توصیفی. انصاف را که با ملاحظه تاریخ کاربرد این اصطلاح، اتفاقا کفه را به سوی تناسب این لفظ با آن دانش توصیفی سنگین تر می کند. یعنی همان سنتی که از لاک و هیوم آغاز می شود.

سنت استعلایی

یکی از سنت هایی که به معرفت شناسی توصیفی می پردازد، سنت استعلایی است که ریشه در کانت دارد و هوسرل آن را تفصیل داده و تدقیق کرده است. طبق روایت کتاب، کانت با این مشکل مواجه بود که اگر موضوع شناخت را اشیای مستقل از ذهن بدانیم، به چنان جدایی میان سوژه و ابژه قائل شده ایم و این معرفت به جهان را ناممکن می کند. برای رهایی از شکاکیت راهی جز این نیست که این جدایی را نفی کنیم. برای این کار باید در تعریف شیء بازبینی کنیم و بگوییم شیء چیزی نیست جز از قالب مفاهیم پیش در آوردن داده ها؛ داده هایی که مفاهیم موردنظر بر آنها اطلاق می شود، خود دارای ویژگی های متناظر نیستند، در این صورت دیگر جدایی در کار نیست و برهان شکاکیت باطل می شود. به طور خلاصه در رویکرد استعلایی در اینجا بیرون بودنی (externalism) نفی می شود، بیرون شیء از ذهن و بیرون بودن ابژه از سوژه. چنان که دیده می شود در اینجا معضلی معرفتی با آموزه ای متافیزیکی حل شده است. نویسنده هم به توصیفی بودن سرشت این بحث تصریح می کند. یعنی نویسنده معضل معرفت را از یک بیرونی بودن تشخیص می دهد و می کوشد نشان دهد آن چیز، یک امر بیرونی (اکسترنال) نیست و به یک معنی در ذهن است.

یکی از مباحثی که در معرفت شناسی به معنای دوم (هنجاری) مطرح می شود، برون گرایی در توجیه است. برون گرایان در توجیه می گویند، اموری که می توانند در تعیین موجه بودن باوری نقش بازی کنند، به امور درونی محدود نمی شوند. معمولا منظور از امور درونی، اموری هستند که در دسترس شناختی شخص قرار دارند، به این معنا که شخص بتواند با تامل آنها را بداند، با این تعریف تجربه ها و باورهای من از امور درونی هستند و اینکه علت باور من چیست و چه فرآیند باورسازی باور مرا ساخته است و اینکه این فرآیند بیشتر باور صادق می آفریند تا کاذب، از امور بیرونی هستند، زیرا با تامل دانستنی نیستند. یکی از موارد نقضی که درون گرایان علیه برون گرایان مطرح می کنند، همان مشکل شیطان فریبکار جدید خوانده می شود. یعنی مواردی وجود دارد که فرآیند باورسازی غالبا باور کاذب می سازد، اما شهودا موجه است. چنانکه دیده می شود، برون گرایی چیزی درباره توجیه می گوید و درون گرا و برون گرا در چیستی صدق با هم مشکل ندارند. درون گرایان و برون گرایان در این هم اختلاف ندارند که امور بیرونی دیگری هم در موجه بودن دخیل هستند.

تصور غلط از برون گرایی

اما پیترزما چگونه برون گرایی در توجیه را به پدیدارشناسی ربط می دهد. او تصویری پهلوان پنبه ای از برون گرایی ارایه می دهد و حتی متوجه نیست که اختلاف برون گرایان و درون گرایان، در صدق نیست، بلکه در توجیه است. حتی ممکن است کسی در صدق انسجام گرا و در توجیه برون گرا باشد. پیترزما در بحث از اختلاف درون گرایان و برون گرایان، میان صدق و توجیه خلط می کند. از گفته نویسنده چنین بر می آید که پدیدارشناسی با نظریه انسجام در صدق ملازم است، اما خود در ادامه به درستی متذکر می شود که آن بازبینی که پدیدارشناسی باید انجام دهد، در لایه متافیزیک انجام می شود، نه در لایه انسجام. صدق هنوز مطابقی است، اما مطابق با چیزی که حاصل فرآیند شناخت است، نه مستقل از آن. مهم تر از همه اینکه او میان معرفت شناسی در معنای اول (توصیفی) و معنای دوم (هنجاری)، پل زده است.

اشکال ندارد که از یک حوزه ای برای حل مشکلات حوزه ای دیگر استفاده کنیم. ما مشکل معرفت داریم و آن را ناشی از جدایی سوژه و ابژه می دانیم و راه حل را در متافیزیک می بینیم. این کار در سنت تحلیلی هم صورت می گیرد. اما حدس من این است که اشتراک لفظ بیرونی در دو آموزه بیرونی نبودن شیء و موضوع شناخت و امکان بیرونی بودن توجیه، رهزنی کرده و پیترزما اولی را که آموزه اصلی پدیدارشناسی است، با دومی که آموزه برون گرایی در توجیه است، خلط کرده است. برون گرایان عقیده دارند این امکان علی الاصول وجود دارد که باوری بدون تایید دیگر باورهای فرد باورمند، به معرفت بدل شود، بنابراین می توان گفت برون گرایی با چنین دیدگاهی، موضوع مهم توجیه را به کلی نادیده می گیرد. اینکه باوری بتواند بدون تایید دیگر باورهای شخص، به معرفت بدل شود، وجه ممیزه برون گرایی از درون گرایی نیست، بلکه وجه ممیز مبناگرایی از دیگر شیوه های توجیه از جمله انسجام گرایی و بی نهایت گرایی و. است. از نظر من آنچه پیترزما درباره برون گرایی در سنت تحلیلی می گوید، اشتباه است. اما چرا این اشتباه ساده را مرتکب می شود؟ اشتباهی که از قضا به استدلال های اصلی کتاب نیز ربط ندارد. این به ما یاد می دهد که اگر از دور با یک سنت آشنا هستیم، با خواندن چند کتاب و مقاله نمی توان راجع به آن داوری کرد. برای قضاوت راجع به یک سنت فلسفی، باید ساختارهای ذهنی را دگرگون کرد تا دست کم بفهمیم که آن سنت چه می گوید. یعنی باید در چند چیز احتیاط کرد؛ نخست در داوری راجع به سنت های دیگر، دوم درباره استفاده از سنت های دیگر. تا زمانی که به اندازه کافی به یک سنت فلسفی آشنا نشده ایم، باید راجع به استفاده از آن احتیاط کنیم.


محمد شفیعی / پژوهشگر فلسفه
 

کتاب حاضر متن روان و خوش خوانی دارد و نگاهی از بیرون به پدیدارشناسی دارد و می کوشد مزایا و معایب آن را در بحث معرفت بیان کند. این کار فوایدی دارد و هم نقصان هایی، نگاه از خارج به یک سنت فلسفی مثل پدیدارشناسی ممکن است سبب شود کسانی که اصلا با این سنت آشنا نیستند، به آن علاقه مند شوند، اما همزمان ممکن است سبب نوعی تقلیل گرایی نیز شود. ترجمه کتاب سلیس و دقیق است. نویسنده در پیشگفتار هدف خود را مواجهه استعلاگرایی و واقع گرایی و در نتیجه کوشش برای شناخت استعلاگرایی می خواند. در این راه اهمیت زیادی به بحث شکاکیت می دهد و معتقد است که از نظر استعلاگرایان، واقع گرایی منجر به شکاکیت رادیکال می شود و این را انگیزه اصلی معرفی فلسفه استعلاگرا می داند. من با این میزان اهمیتی که نویسنده در سراسر کتاب به شکاکیت می دهد، موافق نیستم. خود هوسرل و هایدگر چنین اهمیتی برای شکاکیت قائل نیستند، آن را طرح و سپس رد می کنند و به بقیه بحث خود می پردازند. به زعم من دلیل رد واقع گرایی از سوی هوسرل و هایدگر صرفا این نیست که واقع گرایی به شکاکیت منجر می شود، بلکه علت اصلی آن است که ایشان واقع گرایی را روش صحیح فلسفی نمی دانند، یعنی ماهیت آن را مناسب فلسفه ورزی نمی دانند.

استعلاگرایی

پیترزما از تعبیر استعلاگرا (transcendentalist) در برابر واقع گرا (realist)، برای توصیف کانت و هوسرل و هایدگر استفاده می کند، در حالی که این فیلسوفان که در سنت فلسفه استعلایی می اندیشند، خود را چنین نمی نامند و اگر هم می خواستند تقابلی با واقع گرایان ایجاد کنند، خود را ایده آلیست می خواندند، ضمن آنکه کنار هم گذاشتن هوسرل و هایدگر و مرلوپونتی تا حدودی دلبخواهی است.

نویسنده در گردنه هایی که می خواهد مسیر هوسرل را در برابر واقع گرایی روشن کند، بارها به کانت و هگل استناد می کند. به همین مساله می توان نقد وارد کرد. اولا هوسرل خیلی هگل نخوانده بود و چندان تحت تاثیر او نبود، حتی در دوران متاخر کارش، ثانیا تاثیرپذیری او از کانت نیز عمدتا به دورانی بازمی گردد که فلسفه خودش قوام پیدا کرده بود. یعنی بعد از چرخش استعلایی است که هوسرل متوجه اهمیت کانت به مثابه فیلسوفی استعلایی می شود. در آثارش نیز تاکید بر اشتراکات و افتراقات با کانت را می بینیم. این از مشکلات کار پیترزما است که می گوید مبدع فلسفه استعلایی کانت است و هوسرل نسخه تعدیل یافته اوست. در حالی که معنای استعلایی در کانت و هوسرل متفاوت است، هر چند هسته مشترک مهمی دارند. اگوی استعلایی کانت با اگوی استعلایی هوسرل متفاوت است و اگوی استعلایی هوسرل در ادامه تحلیل قصدی بوده که در پژوهش های منطقی ارایه داد.

واقع گرایی

تلقی نویسنده از واقع گرایی هم محل بحث است. نویسنده می گوید واقع گرایی یعنی موجودات مستقل از ذهن وجود دارند و انسان مجهز به ابزاری برای شناخت این موجودات مستقل از ذهن است. در حالی که استعلاگرایی در برابر این رویکرد، خود کنش جست وجوی حقیقت را محل بحث قرار می دهد و چه بسا درنهایت بگوید که کل مفهوم حقیقت حلولی آگاهی است، نه رابطه آگاهی با چیزی خارج از خودش. بعد وقتی به شواهدی در هوسرل و بعدا هایدگر بر می خورد که از واقع گرایی حمایت می کنند، دست به توجیه می زند و می گوید این واقع گرایی که هوسرل و هایدگر می گویند، چیزی جز به رسمیت شناختن وجود رویکرد طبیعی در آدم های پیشافلسفی نیست. در حالی که به نظر من این ادعای بزرگی است. باید این مساله را حل کرد که به چه معنا پدیدارشناسی می تواند یک روش استعلایی باشد، اما واقع گرایی را نیز بپذیرد و برخلاف نظر پیترزما ما ناگزیر نباشیم تعت را توجیه کنیم یا به کانت بازگردیم. نویسنده چندین بار نیز مسائلی را از هوسرل شروع می کند و پاسخش را در کانت می یابد! در حالی که این روش مناسبی نیست.

به نظر من باید بین واقع گرایی روش شناختی و واقع گرایی متافیزیکی تفاوت قائل شویم. واقع گرایی متافیزیکی ادامه همان واقع گرایی است که در قرن بیستم و فلسفه تحلیلی و فلسفه علم مطرح است و منظور این است که واقع گرا معتقد است که ابژه هایی در واقعیت وجود دارند و کسی که پادواقع گراست، معتقد است این ابژه ها برساخت ذهن یا جامعه یا. هستند و مساله سر ماهیت یک محدوده ای از ابژه هاست. اما واقع گرایی روش شناختی، روشی فلسفی است که با اتکا به امور واقع کارش را آغاز می کند. یعنی به جای ایده های در ذهن، از آنچه واقعیت دارد و در من تاثیر می گذارد و نتیجه شناختی در من دارد، آغاز می کنم. به نظر من پدیدارشناسی هوسرل، واقع گرایی روش شناختی را رد می کند، اما وما واقع گرایی متافیزیکی را رد نمی کند. یعنی با این مشکل ندارد که ابژه هایی خارج و مستقل از ما وجود دارند، بلکه مشکلش این است که این طوری نمی شود فلسفه درست را شروع کرد. اینجاست که محل اشتراک کانت و هوسرل است. کانت می گوید از مقولات ذهنی آغاز کنیم و بعد به این می رسد که امور واقع به دلیل انطباق شان با مقولات ذهنی، قابل شناخت هستند. در حالی که لاک و هیوم می گویند چیزهایی در نتیجه تجربه به ما داده می شوند و بعد ایده برساخت ذهنی من بر آن داده است تا آن را برای خودم توجیه کنم، بنابراین نزد لاک و هیوم و سنت تجربه گرا، محسوس یا امر واقع اولویت شناخت شناسانه دارد. اما این اولویت نزد کانت نیست. هوسرل هم می گوید برای اینکه فلسفه را به درستی شروع کنیم، باید از قصد حقیقت جویی خودمان یا آگاهی معطوف به حقیقت آغاز کنیم و ساختار این آگاهی را بفهمیم. از این طریق می توانیم به یک فلسفه درست و صحیح برسیم. این فلسفه ممکن است در مسیر خودش به واقعیت داشتن برخی امور برسد و برخی امور را غیرواقعی بداند و بسیاری از امور را که در بدو امر در تعلیق گذاشتیم، به عنوان امور واقعی بازیابی کند. بنابراین من تعارضی میان واقع گرای متافیزیکی بودن هوسرل و ایده آلیست بودن روش شناختی او نمی بینم. اما اگر میان این دو نوع واقع گرایی خلط کنیم، مساله چالش برانگیز می شود و شکاکیت نیز مهم جلوه می کند. به عبارت دیگر می توان واقع گرای متافیزیکی بود و در عین حال شکاک نیز باشیم، اما این بنیان فلسفی ما را از بین نمی برد. البته باید پذیرفت که مساله شکاکیت در واقعیت متافیزیکی، همواره امکان پذیر است.

انسجام گرایی

بحث دیگر انسجام گرایی است. نویسنده معتقد است نظریه حقیقت و توجیه هوسرل، نهایتا یک نظریه انسجام گرایانه به معنای هگلی است و استناداتی هم می آورد. به نظرم این استنادات ناشی از خوانش غلط متن است. یعنی درست متوجه نشده که هوسرل در چه بستری (context) این حرف را می زند. البته برای هوسرل انسجام مساله مهمی است، به این معنا که باورها و صدق های مختلف مان در یک زمینه ای شکل می گیرد و یک باور خارج از یک زمینه نمی تواند درست یا غلط باشد. اما این به آن معنا نیست که خود مفهوم حقیقت و درستی قابل تقلیل به مفهوم انسجام هست. انسجام در مفهوم هوسرلی، شرط لازم برای صدق و حقیقت است، نه شرط کافی. این مساله ای است که او در منطق صوری و منطق استعلایی نیز مطرح می کند. آنجا به صراحت بین سطح ایده آل معنی و سطحی از معنی که در علوم و زندگی روزمره به کار می رود، تمایز قائل می شود. هوسرل می گوید، شرط صدق یک گزاره انسجام با متن است، کمااینکه شرط کذب نیز همین است. یعنی اگر گزاره ای در یک متن منسجم بیان نشود، نمی شود گفت که کاذب است. بنابراین سخن پیترزما که نظریه صدق هوسرل را انسجام گرایانه می خواند، در این بستر باید باشد، ضمن آنکه پیترزما انسجام گرایی را از هگل گرفته و به هوسرل نسبت می دهد، در حالی که برای این ادعا شاهد تاریخی نداریم. همچنین بهتر بود در بحث نظریه معرفت هوسرل به مباحثی از او مثل تمایز بین شهود ایستا و شهود پویا یا مساله تالیف مقولی اشاره شود. خود مقوله برای هوسرل برخلاف کانت قابل شهود است.


فرزاد جابرالانصار / پژوهشگر و مترجم آثار فلسفی

هنری پیترزما اصالتا هلندی و پژوهشگر فلسفه دانشگاه تورنتو و متخصص پدیدارشناسی (هوسرل، هایدگر و مرلوپونتی) است. او همه جا خود را واقع گرا خوانده و از این حیث شاید عجیب بنماید که کتابی راجع به سه فیلسوف استعلاگرا نوشته است. او در این کتاب با حفظ موضع خودش، کوشیده خاستگاه منظر پدیدارشناسی را روشن کند و برای این کار از روش قدیمی مقایسه یا قیاس با واقع گرایی استفاده کرده است. او در کتاب «پدیدارشناسی امریکایی» (۱۹۸۹) که معرفی فیلسوفان پدیدارشناس امریکاست، نوشته که پایان نامه کارشناسی ارشد خودش را در دانشگاه ایندیانا راجع به سارتر نوشته و بعد به دانشگاه تورنتو می رود تا نزد پروفسور ژیلسون فلسفه قرون وسطا بخواند، اما درنهایت رساله دکترایش را راجع به هوسرل می نویسد. او از هوسرل به برنتانو و سپس به هایدگر و مرلوپونتی می رسد. علایق او عمدتا معرفت شناسانه است، اما چنان که نوشته تفکرش حول دو پرسش متمرکز می شود: ۱. ماهیت صدق (حقیقت) چیست؟ ۲. ویژگی های دستیابی شناختی به حقیقت و صدق چیست؟ در تفکر افلاطون و ارسطو عمدتا ماهیت صدق اهمیت دارد، اما در تفکر استعلایی توجیه حقیقت اهمیت دارد، یعنی حقیقت در مقام کنش های ذهنی مهم می شود. بر این اساس پیترزما خطی میان واقع گرایی و استعلاگرایی می کشد و نشان می دهد که استعلاگرایان برای جلوگیری از شکاکان حقیقت را از بیرون به درون می آورند. به عبارت دیگر موضع استعلاگرا در برابر شک گرا است، اما نه شکاک روشی، بلکه شکاک رادیکال که از بیرون سیستم می آید و می خواهد حقیقت را نابود کند. همچنین پیترزما در این کتاب می کوشد به ویژه در مباحث تاریخی، هوسرل را به مدد هگل بخواند، زیرا هوسرل در مباحث متاخر خود به خصوص کتاب بحران علوم اروپایی و فلسفه استعلایی به تاریخ بازمی گردد.

پیترزما نشان می دهد که اگرچه مباحث هایدگر و مرلوپونتی اولا معرفت شناختی نیستند و عمدتا هستی شناختی اند، اما به این معنا نیست که فارغ و خالی از دلالت های معرفت شناختی باشند. اتفاقا کتاب به خوبی ربط میان هستی شناسی و معرفت شناسی را نشان می دهد. او با استفاده از پدیدارشناسی نشان می دهد که پدیدار خاصی بودن، به انحایی که آن پدیدار را بتوان شناخت، گره خورده است، ضمن آنکه درنهایت امر نسبت واقع گرایی و استعلاگرایی مشخص کند. در ترجمه این اثر تلاش کردم مقهور زبان انگلیس نباشم. یکی از مشکلات اصلی ما در ترجمه این است که یا دقت نداریم یا اعتماد به نفس. متاسفانه رابطه ما با زبان خودمان قطع شده است، زیرا اکثر تولید علم در جامعه ما از طریق ترجمه است که فی نفسه اشکالی ندارد، اما مساله سر این است که وفور ترجمه ها سبب شده ساختارهای زبان خودمان را فراموش کنیم و تسلیم ساختار زبان های دیگر شویم. در ترجمه این اثر تلاش کردم زبان فارسی ارایه کنم که بوی ترجمه ندهد.


برای دریافت ویژه نامه فلسفه تحلیلی شامل عناوین ذیل می توانید اینجا را کلیک نمائید.

 

فلسفه و علم، لایه‌های متفاوت یک جستجوی واحد (حمید وحید)

·         فلسفۀ تحلیلی: تاریخ، روش و چیستی (حمید وحید)

·         اهمیت مسائل فلسفه و چند مسئلۀ فلسفی (نصرالله ان)

·         گفتگوی اخبار با رئیس پژوهشکده فلسفۀ تحلیلی

·         نگاهی به عمکرد پژوهشی پژوهشکدۀ فلسفۀ تحلیلی در مقیاس جهانی (امیر صائمی)

·         فلسفۀ تحلیلی و سنت علوم عقلی مسلمانان (محمود مروارید)

·         نگاهی به فلسفۀ اخلاق از روزنه‌ای کوچک (امیر صائمی)

·         نگاهی به معنا‌شناسی الفاظ مفرد در فلسفۀ زبان معاصر (ساجد طیبی)

·         صدق، ابتناء، و اساساً موجود بودن (محسن زمانی)

·         عواطف: فلسفه، روان‌شناسی و علوم اعصاب (علی یوسفی)

·         گزارش یک مدرسۀ هشت‌ساله

 

 


با سلام و احترام

 

وبلاگ روشنفکری از تابستان سال 1392 فعالیت خود را در جهت ارائه مطالب فلسفی و علوم شناختی آغاز کرده و از سال 1394 و 1395 کانال های تلگرامی فلسفه تحلیلی، علوم شناختی و روشنفکری ایرانی به ترتیب با حدود 10 هزار عضو، 5 هزار و دویست عضو و 800 عضو، ذیل مدیریت این وبلاگ در حال فعالیت هستند.

 

از آنجایی که مدیریت و هماهنگی این وبلاگ و کانال های تلگرام هزینه بر و زمان بر است، چنانچه دوستان و مخاطبین علاقمندی، علاقه به کمک و مشارکت در ادامه فعالیت ها و بهتر شدن روند ارائه مطالب در این مجموعه های وبلاگ و کانال های تلگرامی دارند می توانند به علاقه خود مبلغی را به شماره کارت 5047061017509734 به نام مهدی دزفولی واریز نمایند. پیشاپیش از توجهات و لطف مخاطبین گرامی کمال تشکر را دارم.

 

ارادتمند

دزفولی


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دیجیتال مارکتینگ حاج قاسم سلیمانی ، سردار دل‌ها یک دانشجوی پزشکی دیبا فیلم اقامت اروپا | اخذ اقامت اروپا | ثبت شرکت در اروپا Anjoman arabi گروه تلگرام - گروه - گروه یاب - لینک یاب - لینکدونی - تبلیغ لینک تلگرام طراحی لوگو فانوس گرافیک فصل رویش